حركت سرمايه و رقابت سرمايه ها در ايران و منطقه و جهان و سقوط هرچه بيشتر سوسياليستها و خودكمونيست خوانده ها

اگر به حرکت و مانورهای منشورنویسان راست و چپ سرمایه در ایران از زاویه منفعت طبقاتی امروز و فردای نیروی کار بدقت نگاه کنیم، در خواهیم یافت که پراتیک پادوان سرمایه با نهاد های سرمایه های جهانی چون سازمان ملل- سازمان دولتها و سازمان جهانی کار و نهایتا با اقتصاد سیاسی سرمایه منطبق است. اینان تمام تلاش خود را از طریق رسانه های جمعی سرمایه بکار میبندند تا مزدوران مزدی مولد و غیرمولد را وارد بازی های بوروکراتیک سرمایه کرده و نهایتا آنها را به نفع سرمایه ها به ابزار بازیچه قدرتهای سیاسی داخلی و بین المللی تبدیل کنند

اگر به حرکت و مانورهای منشورنویسان راست و چپ سرمایه در ایران از زاویه منفعت طبقاتی امروز و فردای نیروی کار بدقت نگاه کنیم، در خواهیم یافت که پراتیک پادوان سرمایه با نهاد های سرمایه های جهانی چون سازمان ملل- سازمان دولتها و سازمان جهانی کار و نهایتا با اقتصاد سیاسی سرمایه منطبق است. اینان تمام تلاش خود را از طریق رسانه های جمعی سرمایه بکار میبندند تا مزدوران مزدی مولد و غیرمولد را وارد بازی های بوروکراتیک سرمایه کرده و نهایتا آنها را به نفع سرمایه ها به ابزار بازیچه قدرتهای سیاسی داخلی و بین المللی تبدیل کنند

Attachments

سقوط چپ.pdf (961.55 KB)

Comments

noslavery

1 year 3 months ago

Submitted by noslavery on September 8, 2023

نقد کوتاه:
مقاله مفید و خواندنی است، اما واژه "سرمایه" در آن جالب نیست. در تمام مقاله واژه ای داریم بنام "سرمایه" که بنظر من خرافی است. ریشه این واژه از مارکس است، اما مارکس نیز در این اندیشه تحت تاثیر هگل بود. مطلب این است که چیزی بنام سرمایه نداریم، ما داریم سرمایه دار و روابط سرمایه داری. اینکه مارکس گفته سرمایه دار سرمایه فردیت یافته است، اندیشه ای اشتباه است چون باید ابتدا سرمایه بصورت کلی وجود خارجی داشته باشد تا فردیت بیابد، اما این غیر ممکن است!
ایده "خرد جمعی طبقه انقلابی" در جمله آخر مقاله درست است. من این را بمعنای فرهنگ ضد اقتدار بیان می کنم. متاسفانه مارکسیستها درک درستی از اقتدار ندارند و انگلس با دفاع از آتوریته آنرا توجیه هم کرده و همین باعث پیدایش احزاب مارکسیستی حاکم بر کارگران شده است. ضرورت انقلاب بهتر است بصورت پیدایش یا ساختن فرهنگ ضد اقتدارگرائی بیان شود که ابعاد آن را میتوان بصورت ضدیت با فرهنگ مردسالاری، با فرهنگ بردگی مزدی، با فرهنگ امپریالیستی، با فرهنگ سازماندهی سلسله مراتبی و غیره شناخت و بیان کرد. با این کار ما نه در تئوری به گرفتاری های مارکسیستها دچار می شویم و نه در عمل دست پای خود را در یکجانبه گرائی یک مناسبات معین محدود میکنیم. دلیل اصلی گرفتاری نظری مارکسیستها این است که آنها نقش گرایش انسان به سلطه را نه درک کرده اند و نه نقد. برای همین نمیدانند چرا در احزاب آنها کلی اپورتونیست پیدا می شود و فکر میکنند برای درک آن باید تجزیه و تحلیل اقتصادی کرد!